روزنامه صور اسرافیل

روزنامه صور اسرافیل در طهران به مدیری (میرزا جهانگیرخان شیرازی و میرزا قاسم خان تبریزی) تأسیس و در سال ۱۳۲۵ قمری منتشر شده است. شماره اول صور اسرافیل در هشت صفحه بقطع وزیری با چاپ سربی در مطبع (پارسیان) طبع رسیده و در تاریخ پنجشنبه ۱۷ ماه ربیع الآخر ۱۳۲۵ قری مطابق ۱۴ دی ماه سال ۱۲۷۶ یزدگردی پارسی و ۳۰ ماه مه سال ۱۹۰۷ میلادی منتشر شده است.

صور اسرافیل معمولاً در هشت صفحه بقطع وزیری و با چاپ سربی مطبعه پارسیان طبع گردیده و سرلوحه آن که برنگ‌های مختلف قرمز، آبی. سیاه و غیره چاپ شده عبرت از فرشته آزادیست که در صور می‌دهد و گروه انبوهی او را بیکدیگر نشان می‌ دهند. در داخل سرلوحه اسم روزنامه (صور اسرافیل) بخط نسخ درشت و با خط ریز کلمات حریت-مساوات – اخوت) نوشته شده، در بالای سرلوحه آیه (و نفخ فی الصور فاذا هم من الاحداث الى ربهم یتسلون) و در پائین آن آیه (فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم) درج گردیده. و نیز خصوصیات روزنامه در زیر سرلوحه بد ینقسم ثبت شده است: قیمت اشتراک سالیانه طهران ۱۲ قران سایر بلاد ایران هفده قران. ممالک خارجه دو تومان. قیمت تک نمره طهران ۴ شاهی – سایر بلاد ایران ۵ شاهی عنوان مراسلات. میرزا جهانگیرخان شیرازی و میرزا قاسم خان تبریزی. طهران. خیابان ناصری. کتابخانه تربیت. هفتگی. سیاسی. تاریخی اخلاقی. مقالات و لوایحی که موافقت با مسلک ما داشته باشد با امضا پذیرفته می‌شود در طبع وعدم طبع اداره مختار است.

روزنامه صور اسرافیل یکی از روزنامه‌های مهمی است که در آغاز مشروطیت ایران تأسیس شده و با مسلک و روش انتقادی خود کمک بزرگی بی‌بیداری و آزادی ایرانیان نموده است روزنامه هفتگی صور اسرافیل روزنامه‌ایست سیاسی، تاریخی اخلاقی و بیشتر سرمقاله‌های آن مربوط باوضاع سیاسی و انتقاد شده از اوضاع استبدادی دربار است. از لحاظ ابتکار سبک جدید نثر فارسی که در ستون مخصوص عنوان ( چرند و پرند) قلم ( دخو ( در این روزنامه چاپ شده، تاکنون نیز نظیر آ در جراید فارسی دیده نشده است. برون مستشرق معروف در کتاب تاریخ ادبیات ایران جلد چهارم ص ۳۱۵ ترجمه » روزنامه صور اسرافیل را یکی از بهترین و مفید‌ترین جراید بعد از انقلاب دانسته و مخصوصاً از این جهت که درتون‌های چرند و پرند آثار بسیار خوب و مفید از شر فارسی در آن مندرج است. قبل از آنکه بتفصیل در باره این ثر ابتکار وستون چرند و پرند صور اسرافیل گفتگو نمائیم لازم است مقاله افتتا روزنامه را بعینه نقل نمائیم:

«بسم الله الرحمن الرحیم محمد خدیرا که ما ایرانیان ذلت ورقیت خود را احساس کرده و فهمیدیم که باید بیش از این بنده عمر وزید و مملوک ابن و آن نباشیم که تا قیامت بارکش خویش و بیگانه نباید بود. لهذا بایک جنبش مردانه در چهاردهم جمادی الآخر سال ۱۳۲۴ هجری قمری مملکت خویش را مشروطه و دارای مجلس شورابیلی (پارلمان) نموده و بهمت غیورانه برادران محترم آذربایجانی ما در بیست و هفتم ذیحجه ۱۳۲۴ دولت علیه ایران رسما در عداد دول مشروطه وصاحب کنستیسیون قرار گرفت. دوره خوف و وحشت باخر رسید و زمان سعادت و ترقی گردید عصر نکبت و فترت منتهی شد و تجدید تاریخ و اول عمر ابران گشت. زبان و قلم در مصالح امور ملک و ملت آزاد شد و جراید و مطبوعات برای انتشار نیک و بد مملکت حریت یافت: روزنامه‌های عدیده مثل ستارگان درخشان با ملک‌های تازه افق طهران را روشن کرد. وسران معظم بنای نوشتن و گفتن گذاشتند. ما نیز با عدم لیقت و بضاعت مزجات قلم بر داشته که بخر است خدا شاید بتوانیم بدین و دولت روطن و ملت خود خدمتی کنم و با بنای این آب و خاک موروثی که با خون پدران و نیاکان ما عجین و سرشته است ابراز ارادتی نمائیم. در تکمیل معنی مشروطیت و حمایت مجلس شورایلی و معاونت روستائیان و ضعفا و فقرا و مظلومین‌امیدواریم تا آخرین نفس ثابت قدم باشیم. و از این نیت مقدس تا زنده‌ایم دست نکشیم و با صدای رسا بگوئیم که ز تهدید و هلاکت بیم و خوفی نداریم و زندگی بدون حریت و مساوات و شرف وقعی نمی‌گذاریم و بجز ذات پروردگار و احکام الهیه و قوانین ملکیه از احدی نمی‌ترسیم و از این عقیده راسخ و محکم تخطی نمی‌کنیم. تاق از کسی نمی‌گونیم. و برشوه گول نه خوریم قدح و مدح بجا از هیچکس نمی‌کنیم و اغراض نفسا بکار نمبریم بعباره اخرى در ابد و خوب را خوب مینوییم در نگارش این روزنامه اتفاع و سود شخصی را منظور نمی‌نمائیم و این کار را کسب و شغل خود قرار نمی‌دهیم و بفریاد باند شمام برادران ایرانی و ارانی نژاد خود عرض می‌کنیم که اگر خدای نخواسته از ما نسبت بوطن خلافی مشاهده فرمایند ما را متنبه نموده و از راه کج باز دارند و تأخیر آنان را می‌خواهیم ما را از خود دانند بمنه وکرمه والصلوه والسلام على محمد واله الطاهر بن المعصومین»

در شماره اول پس از سرمقاله مذکور با مقاله بعنوان (دو کلمه خیانت) و بعد مقاله (شورش عملجات) و مقاله (ایران تغییر کرده) و مقاله (مسئولیت قلم) و در ستون دوم صفحه پنجم خلاصه (نطق جناب حاج میرزا نصر الله ملک المتکلمین اصفهانی در انجمن اتحادیه طلاب) و ستون چرند و پر د بقلم دخو و در پایان مقاله (حرف گفتنی) و دو اعلان درج است.

ستون چرند و پرند روزنامه- از اتکارانیکه در روزنامه صور اسرافیل کار رده شده درج ستون چرند و پرند است که در هر شماره با امضای دخی که نام مستعار آقای میرزا علی اکبر دهخدای قزوینی است درج شده. در ستون چرند و پرند صور اسرافیل بزبان فکاهی و یا آوردن امثال و حکایات بشدت از اوضاع اجتماعی و نا عدالتی ‌های آن انتقاد نموده و با کمال بی‌باکی بمببین اوضاع بدگونی کرده است. از لحاظ نثر فارسی ستون چرند و پرند خیلی تازگی دارد و چنانکه برون در جلد چهارم کتاب تاریخ ادبیات فارسی در جایی که از بهترین جریده بعد از انقلاب گفتگو نموده ص ۳۱۵ مینوید از نمونه‌های ابتکاری نثر فارسی است. عبارتی که برون تو شته چنن است درستون چرند و پرند صور اسرافیل هم نمونه‌های بسیار خوب و مبتکری از نشر فارسی مندرج بود که ذیلا چند سطری از آنرا نقل می‌کنیم ۲ بعد از چندین سال مسافرت هندوستان و دیدن ابدال ۲۰۰ زیرا کهن تا بحال نظیری برای آن در ایران ندیده‌ام. این قطعه در نمره یک صور اسرافیل چاپ شده است و نیز برون در صنه ۳۱۷ همین کتاب تحت عنوان « ابتکار دخو در نظم و نثر » نوشته است: این مقالات هر چند با مضا‌های مجهول و مختلف است اما گمان می‌کنم تمام بقلم دهخدا باشد و بعقیده من دهخدا را باست باد همین آثار قلیل نثری و چند قطعه شعری قطعه‌ای که برگشتش آکیلای است و مرتبه‌ای که برای میرزا جهانگیرخان سروده هر دو خوب است خاصه مرتبه اخیر الذکر که در زیبائی و تأثیر قلیل النظیر است) که از او بنظر رسیده بایستی در رتبه نخستین ادما نویسندگان معاصر ایران جایداد. »

و چون ممکن است خوانندگان گرام برای قرائت یکی از ستون‌های چرند و پرند دسترسی بنمونه‌های صور اسرافیل نداشته باشند. ما ذیلا یکی از آن‌ها را بدون تفحص در انتخاب آن نقل می‌نمائیم. در اینجا باید اذعان کرد که اگر خواننده ستون های چرند و پرند بخواهد یکی را انتخاب کند دو چار حیرت و سرگردانی می‌گردد چه همانقسم که یادآور شدیم همه آن‌ها نمونه در ساده و فصیح زبان فارسی است.

چرند و پرند

مکتوب شهری – کبلائی دخو. تو قدیم‌ها گاهی بدرد مردم می‌خوردی، مشکلی بدوستانت رو می‌داد حل می‌کردی. این آخرها که سر و صدایی از تو نبود می گفتم بلکه تو هم تریاکی شده‌ای، در گوشه اتاق پای منقل لم داده‌ای اما نگو که تو ناقلای حقه همان طور که توی صور اسرافیل نوشته بودی یواشکی بی‌خبر نمی‌دانم برای تحصیل علم کیمیا و لیمیا و سیمیا گذاشتی در رفتی بهنده حکما گنج نامه هـم یدا کرده‌ای. در هر حال اگر سوء ظنی در حق تو برده‌ام باید خیلی خیلی ببخشی عذر می خواهم. باز الحمد لله بسلامت آمدی جای شکرش باقی است چرا که خوب سرونتش رسیدی. برای اینکه کارها خیلی شلوق و بلوق است.

خدا رفتگان همه را بیامرزد خاک براش خبر نبرد. در قانازان مایک ملا اینکملی داشتیم روضه خوان خیلی شوخ بود. حالا نداشته باشد با من هم خیلی میانه داشت وقتی که می‌رفت روضه بخواند اول باک مقدمه دور و درازی می‌چید. هر چند بی‌ادبی است می گفت مطلب اینطور خرفهم‌تر می‌شود در مثل مناقشه نیست بنظرم می‌آید برای شما هم معنی اینکه درست بمطلب پی ببرید یکمقدمه بچینم بد نیست.

در قدیم الایام در دنیا یک دولت ایران بود در همسایگی ایران هم دولت یونان بود. دولت ایران آنوقت دماغش بر باد بود از خودش خیلی راضی بود. یعنی بی‌ادبی می‌شود او اهنگش خیلی آب می‌گرفت. کباده ملک الملوکی دنیا را می‌کشید. بلی آنوقت در ایران معشوق السلطنه، محبوب الدوله. عزیز الایاله. خوشگل خلوت. قشنک حضور ملوس الملک نبود. در قصرهاهم سرسره نساخته بودند. ملاهای آنوقت هم چماق الشریعه حاجب الشریعه. بارک الشریعه نداشتند. خلاصه آنوقت کالته الاسلام، میز و صندلی المذهب. اسب روسی الدین وجود نداشت. خوش آنروزها واقعه که درست عهد پادشاه وزوزک بود. مخلص کلام. یکروز دولت ایران لشگرهای خودش را جمع کرد یواش بواش رفت تا پشت دیوار یونان برای داخل شدن و نان یگرا. بیشتر نبود که شکر ایران حکما باید از آن راه عبور کنند. بلی پشت این راه هم یک کوچه آشتی کنان مسجد آقا سید عزیز الله یعنی یکراه باریک دیگر بود ولی شگر ایران آن راه را بلد نبود همینکه لشگر ایران پشت دیوار یونان رسید این یونانی‌های بدذات هفت خط با قشون جلو راه را گرفته‌اند. خوب حالا ایران چه خاک برش کند؟ برود چطور برود برگردد چطور برگردد مانده سفیل و سرگردان خدار دست کند شاعر را خوب گفته است نه در غربت دام شاد و روئی در وطن دارم الخ. از آنجا که باید کار‌ها راست بیاید یکدفعه لشگر ایران دیدند یواشکی یکنفر از آن جعفر تای آقا‌ها پر می‌گذر آنا‌های قزاق یعنی یکنفر غریب نواز یکفر نوع پرست یکفر مهماندوست از اشگر یونان جدا شد. و همه جا پاورچین پاورچین آمد: اردوی ایرانی‌ها و گفت سلام علیکم خیر مقدم خوش آمدید صفا آوردید سفر بی‌خطر ضمنا آهسته با انگشت شهادت آن کوچه آشتی کنان را بایرانی‌ها نشان داد گفت ما یونا بها آنجا لشگر نداریم اگر شما از آن راه بروید می‌توانید مملکت ما را بگیرید و ایرانی‌ها هم قبول کرده و از آن راه رفته داخل خاک یونان شدند. حالا مطلب اینجا نیست راستی تا یادم نرفته اسم آن غریب نواز را هم عرض کنم هر چند قدری بزبان ما سنگین است اما چه می‌شود کرد. اسمش ) افیالنس ) بود خدا لعنت کند شیعان را نمی‌دانم چرا هر وقت من ین اسم را می‌شنوم بعضی سفرای ایران یادم می‌افتد باری بروم سر مطلب در آن ود که جناب چکیده غیرت نتیجه علم و سیاست معلم مدرسه قراتخانه جناب میرزا عبد الرزاق خان مهندس بعد از سه ماه پیاده روی نقشه جنگی مازندران را برای روس‌ها کشیدند ما دوستان گفتیم چنین آدم با وجود حیف است که لقب نداشته باشد بیست نفر سه شبانه روز هی نشستیم فکر کردیم که چه لقبی برای‌اشان بگیریم چیزی بقلمان نرسید حالا از همه بدتر خوش سلیقه هستند. می‌گویند لقبی که برای من می‌گیرید باید بکر باشد یعنی پیش از من کس دیگر نگرفته باشد. از مستوفی‌ها پرسیدم گفتند د یگر لقب بکر نیست کتاب‌های لغت را باز کردیم دیدیم در زبان فارسی عربی ترکی فرنگی از الف تا یا ک کلمه نیست که اقلاده دفعه لقب نشده باشد. خوب حالا چه کنیم یعنی خدا را خوش می‌اید این آدم همین طور بو لقب بماند.

از آنجا که کار‌ها باید راست بیاید یگروز من در کمال اوقات تلخی کتاب تاریخی که جلوی دستم بود برداشتم که خودم را مشغول کنم همینکه کتاب را باز کردم در صفحه دست راست سطر اول دیدم نوشته است (از آن روز به بعد یونانی‌ها به افیالنس خائن گفتند و خونش را هدر کردند)‌ای لعنت بشما یونانی هامگ اخیالتی بشما چه کرده بود که شما او را خائن بگوئید. مگر مهمان نوازی در مذهب شما کفر بود. مگر بغریب پرستی شما اعتقاد نداشتید؟ خلاصه همینکه این اسم را دیدم گفتم هیچ بهتر از این نیست که این اسم را برای جناب میرزا عبدالرزاق خان لقب بگیریم. چرا که هم بکر بود هم این دو نفر شباهت کامل بهم داشتند. این غریب نواز بود او هم بود. این مهمان پرست بود او هم بود. این می‌گفت اگر من اینکار را نمی‌کردم دیگری نمی‌کرد او هم می‌کفت تنها یک فرق در میانه بود که تکه‌های رداری افبالتس از چوب جنگل وطن نبود. خوب نباشد این جزئیات قابل ملاحظ نیست. مخلص کلام. ما دوستان جمع شدیم به می‌همانی دادیم شادی‌ها کردیم فوراً بک تلگراف هم کاشان زدیم که پنج شیشه گلاب قصر و دو جعبه جوز قند زود بهر ستند که بدهیم لقب را بگیرم. در همین حیث وویث جناب حاجی ملک النجار راه آستارا بروس‌ها واگذار کردند نمی‌دانم کدام نامرد حکایت این لقب را هم با و گفت د و پاش را توی یک کفش کرد که از آسمان افتاده‌ام این لقب حق و مال من است. حالا چند ماه است نمی‌دانی چه المسراتی راه افتاده از یکطرف میرزا عبدالرزاقخان بقو علم هندسه. از یک طرف حاجی ملک التجار بزور فصاحت و بلاغت و شعر‌های امر لقیس و ناصر خسرو علوی کلائی دخو نمی‌دانی در چه انشر و منشری گیر کرده‌ایم. اگر بتوانی ما را از این بلیه خلاص کنی مثل این است که یک بنده در راه خدا آزاد کرده خدا انشاء الله پسرهات را ببخشد.

خدا یک روز عمرت را صد سال کند. امروز روز غیرت است دیگر خودمی دانی زیاده عرضی ندارم خادم با وفای شما.

«خرمگس»

 

توقیف صور اسرافیل

قبل از آنکه بشرح توقیف روزنامه بپردازیم لازم است از تغییراتی که در اداره روزنامه پیش آمده شده یاد‌آور شویم. روزنامه صور اسرافیل از شماره اول تا شماره هفتم و هشتم که یکجا طبع و منتشر شده تحت نظر و بمدیری میرزا جهانگیر خان شیرزای و میرزا قاسمخان تبریزی بوده است و هر دو نفر مدیر و مؤسس ودخیل در انتشار روزنامه بوده‌اند. از شماره هفتم و هشتم تا شماره پانزدهم اسم ج‌ها نگیر خان شیرازی از عنوان روزنامه حذف شد ومدیر فقط ) میرزا قاسمخان تبریزی ) معرفی شده است. علت این تغییر یعنی حذف اسم جهانگیرخان در صورتیکه نامبرده در حقیقت همه کاره روزنامه بوده بر نگارنده مجهول است.

از شماره ۱۵ مجدداً نام هر دو (میرزا جهانگیر خان و میرزا قاسمخان) ذکر شده و علاوه اسم (میرزا علی اکبر خان قزوینی) بعنوان دبیر و نگارند. در عنوان روزنامه اضافه شده است. و این وضع تا آخرین شماره منتشره یعنی شمار ۳۲۰ سال اول ادامه داشته است و درباره محل اداره صور اسرافیل در بدو تأسیس طهران؛ خیابان ناصری کتابخانه تربیت و مدتی خیابان علاء الدوله، معانی مهمانخانه مرکزی و در اواخر انتشار محل اداره طهران. نزدیک امامزاده یحیی کوچه مسجد فاضل خلخالی بود است.

احضار مدیر صور اسرافیل در دارالفنون

پس از نشر شماره اول صور اسرافیل و درج مقاله (مسئولیت قلم) که در آن نویسنده باداره انطباعات حمله سخت نموده و آنرا یک اداره پوسید قلمداد کرده و تفتیش در مطبوعات را مخالف با آزادی و مشروطیت دانسته از وزارت معارف و اوقاف اداره جراید اخطاری بدین قسم برای مدیر صور اسرافیل فرستاد شده است:

«نمره ۱۷، مورخه ۱۹ شهر ربیع الثانی ۱۳۲۵. جناب میرزا جهانگیر خان مدیر روزنامه صور اسرافیل دام مجده لزوماً زحمت می‌دهم صبح یکشنبه بیستم در مدرسه مبارکه دارالفنون تشریف بیاورید که ملاقات شما لازم است. مخبر سلطنه » پس از دریافت اخطاریه می‌نویسد: « چهار ساعت قبل از ظهر یکشنبه وارد مدرسه شریفه دار الفنون شده و باتاق کوچک مخصوص وزارت علوم و اوقاف که در ضلع شمالی و متصل بدالان زاویه شمال شرقی مدرسه است داخل گردیده جمعی از سادات قمی در خصوص عمل موقوفات قم صحبت می‌کردند. بعد از لمحه جناب وزیر علوم با نگارنده بنای صحبت را گذاشتند که بعرض خوانندگان محترم می‌رسد.

سؤال- من دیروز رفتم بمجلس شوراسلی و در خصوص جریده صور اسرافیل صحبت کردم و قرار شد شما را سیاست کنیم. ولی بشما می‌گویم که بعد از این ا ینطور چیز نوشتن را ترک کنید.

جواب- همان آن که در مجلس خصوصی صحبت شد رجال الغیب و ارواح مجرد صورت مجلس را بجهت بنده نقل کردند. چیزی نوشته نشده که سیاست بشوم و در راه آسایش و آزادی ملت و خیرخواهی دولت اگر هم سیاست بشوم کمال افتخار را دارم جریده ما تاریخی است آنچه نوشته شده از وقایع مهمه عالم است.

سؤال- از این ماده می‌گذریم چرند و پرند یعنی چه؟

جواب- چرند پرند قسمت اخلاقی صور اسرافیل است.

سؤال- مگر اخلاق را نمی‌شود بلرز دیگر نوشت.

جواب- اخلاق را بطرز‌های مخصوص نوشته و می‌نویسند طباع بشری باینگونه سخنان بیشتر راغب است.

سؤال- در اینخصوص هم خود دانید. مطلب دیگر راجع بمسئولیت قلم است این اگر چه خوب نخوانده‌ام ولی شنیده‌ام که چه نوشته‌اید و نمی‌دانم در کدام ستون درج شده (هفتگی دور اسرافیل را به بنده دادند) پیدا کنید. ستونی را که مقصود بود خواندم که دیو سیاه گنده مهیب بازوی مرا گرفت و گفت شیرینی مرا بده.

سؤال- برای چه نوشته‌اید شیرینی خواستند مگر از شما با سایر مدیران جراید چیزی گرفته شد.. »

این سؤال وجواب مفصل و تمام صفحات هفت و هشت شماره دوم را فرا گرفته است. برای اطلاع از تمام آن بخود شماره دوم مراجعه شود. پس از انتشار شماره ۱۴ سال اول مورخ پنجشنبه ۱۰ شعبان ۱۳۲۵ قمری صور اسرافیل برای مدتی توقیف و شماره ۱۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵ قمری منتشر گردیده است. علت توقیف روزنامه ارتباطی با شماره ۱۴ نداشته و بلکه بعلت درج سرمقاله شماره ۱۲ بوده است. این سرمقاله تحت عنوان « آیا برای کمال و ترقی بشری سرحدی هست؟ آیا در مرتبه از مراتب کمال انسان متوقف می‌شود؟ آیا می‌توان گفت خط سیر فرزند آدم بفلات نقطه منتهی خواهد شد؟ » نوشته شده و قسمت اول آن چنین است: د موافق عقاید کهنه برستان مملکت یعنی آن دسته از مردم که اوهام آباء گرام خود را بهر درجه از کتافت که باشد دو دستی چسبیده و حفظ آنرا از وظایف مقدسه خود میشمارند نقطه عز یمت انسان چند سال پیش از یعرب بن قحطان با تسخیر وتصرف رمه‌های گوسفند و شتر و خانه بر دوش ایلات وقبائل نواحی بین النهرین شروع شده و بکسالت و تنبلی و آن پروری و بیماری کنونی ایران منتهی می‌شود. مقصود قدرت کلیه از اختراع این آخرین شاهکار کارخانه هستی. خلقت اشرف مخلوقات، ایجاد مسجود ملائک، وابداع مصادیق (انا خلقنا الانسان فی احسن التقویم) فقط عرض یک جنکل هرج و مرج ویک مزبله اوهام و خرافات در نمایشگاه دنیاست… »

انتشار مقاله مذکور که با اصول مسلم ادیان مخالف است جار و جنجالی در محافل مذهبی طهران برپا نمود بقیکه مدیر، روزنامه در شماره بعد (شماره ۱۳) تحت عنوان (اخطار) ناچار بذر خواهی گردید.

در این اخطار می‌نویسد: «بنا او مذکور جمعی از برادران دینی و اخوان اسلامی ما در من رجات مقاله اول نمره ۱۲ سوء ظنی برده و العیاذ بالله در – لورات آن بواسطه الهام واغلاق پاره از کلمات و جرات یا بعلت تازگی ملک اثناء حسن نیت خودشان را از ما ساب فرموده و نسبت خطی فگر یا عقیده نگارنده داده‌اند در صورتیکه ما کرارا شرح عقاید حقه اسلامی خود را داده و تا آن حد که اسقاط تکالیف شرعیه خون‌ایمانی ما نسبت بما بشرد تصریح بمعتقدات حقه خود کرده‌ایم در هر حال توضیح مبهمات این مه ا را انشاء الله برای نمره بعد کاملاً بعهده می‌گیریم و در این نمره فقط ثبت شکوای خود را بندای اسلام می‌نمائیم، با این اخطار و معذرت طلبی همان قسم که یاد‌آور شدیم روزنامه متجاوز از یکماه توقیف بوده و بس از خروج از توقیف ونشر شماره ۱۵ قبل از سرمقاله بعنوان (تشکر) اینطور مینو بد: از عموم برادران وطنی که در موقع توقیف، روزنامه اظهار همراهی فرموده‌اند کمال امتنان را حاصل نموده و مخصوصاً از اخوان غیور آذربایجانی و گیلانی و کرمانی و فارسی خود و پاره انجمنهای محترمه پانتخت که اجازه اقدامات مجدانه در رفع توقیف اوراق نالایق صور خواسته بودند نهایت متشکر و ممنونیم ولی همانطور که کتباً و تلگرا فا خدمت همه معروض داشته‌ایم چون حکم از مجلس مقدس شوری صادر شد بود و امر مجلس عجالتا در حکم قانون است مخالفت با آن با تقوای دوره آزادی مباینت دارد و حب قانون و وطن راهی‌ای تشبثات مخالفانه نمی‌گذارد. »

از روزنامه صور اسرافیل مجموعا ۳۲ شماره منتشر گردید و آخرین شماره آن در تاریخ شنبه ۲۰ جمادی اولی ۱۳۲۶ قمری یعنی سه روز قبل از فاجعه مشروطیت و خرابی مجلس شورای ملی توزیع شده و سرمقاله این شماره تحت عنوان « ملت و درباره نوشته شده و قبل از درج مقاله این اعلام چاپ گردیده است: اعلام.

۱- ضامن وجوه آبونه مشترکین صور اسرافیل در بلاد داخله و خارجه و کلای محترم اداره‌اند ۲۰- اجرت اعلان سطری در قرآن در صورت تکرار تخفیف داده می‌شود مدیر صور اسرافیل اعلام مذکور را در شماره اخری روز نامه چاپ کرده غافل از اینکه چه سرنوشت شومی در انتظار خود او و روز نامه‌اش می‌باشد. سر مقاله آخرین شماره روزنامه خیلی تند و شد. نوشده و با کمال خشونت بدربار حمله شده است. قسمت اول این سرمقاله چنین است: « چند نفر درد پیاله و جود و سفل تمرات هستی یعنی معدودی از روسی نژادان که ملت آدم پرت روس نیز وجود آن‌ها را ننک هیئت و لکه دامن قومیت خود میشمارد چنان دور دربار ولت ایران را احاطه کرده اند که برای نفوذ کمترین رائحه احساسات انسانیت سر سوزنی هم منفذ و مدخل باقی نمانده است…. » در همین سرمقاله بشدت قزاقان روسی حمله کرد. می‌نویسد: «دولت روس آندسته از قران‌ها را که در جلو آزادی ملت خود سد قرار می‌داد درمیان رختخواب‌های فواحش روسی تخم‌گیری کرده و از نطنه‌های سر راه تربیت نموده بود قزاق روسی در خود را نمی‌شناخت قزاق روسی دین و آئین خود را نمی‌دانست؛ قزاق روسی خدای آسمان و زمین امپراتور را تصور می‌کرد…. » و شاید همین اهانتها و بدگوئی‌ها از قزاقان روسی سبب عداوت (شابشل) بام در صور اسرافیل گردیده و این سرکرده قزاقان روسی کینه و عداوت میرزا جهانگیرخان را در دل گرفته است خود شایشال بیکی از محترمین گفته بود شاه باصرار من میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین را کشت بعضی نوشته‌اند «کتاب حکومت تزار و محمد علی میرزا ص ۱۰۶» صور اسرافیل گفته بود شاپ شال‌یهودی است و از این جهت کینه او را در دل گرفته بود.

مندرجات صور اسرافیل بغیر از سرمقاله و ستون چرند پرند عبارت از مقالات مختلف و اخبار مرکز و ولایات است.

مرحوم کسروی در باره ورزنامه صوراسرافیل اینطور مینو بد: «اما صور اسرافیل آنرا میرزا قاسمخان تبریزی و میرزا جهانگیر خان شیرازی بنیاد نهادند و میرزا علی اکبر خان قزوینی (دهخدا) یکی از نویسندگان او بود. این روزنامه هم با کاغذ حروف خوب چاپ می‌شد و راهبران آن ما‌یه می‌داشتند و تا زمان توپ بستن مجلس برپا می‌بود. در این روزنامه یک بخش شوخی‌آمیزی زیر عنوان (چرند پرند) نوشته می‌شد که دمخدا آنرا می‌نوشت و از اینرو صور اسرافیل بملا نصر الدین و آذربایجان مانندگی پیدا می‌کرد. خوانندگان باین بخش بیشتر رومیآوردند و انگیزه رواج روزنامه بیش از همه این بخش می‌بود.

صور اسرافیل آرزو‌های مردم نزدیک می‌شد و در پیش آمد‌ها با بمیان نهاد. گفتار‌ها می‌نوشت؛ همان بخش چرند و پرند آن بیشتر در زمینه پیش آمد‌ها می‌بو د مثلا در همان روز‌ها در تهران، همچون تبریز، نان کمیاب شده و مردم سختی می‌کشیدند و نان فروشان فرصت بدست آورده بآرد خاک می‌آمیختند، صور اسرافیل این عنوان را کرده یک چرند و پرندی نوشت باز گردانیدن دختران قوچانی یکی از آرزوهای آزادیخواهان بود، صور اسرافیل آنرا شعر در آورده گفت: هنده و هیجده و نوزده چون نویسندگان آن آگهی از تاریخ اروپا و کشور‌های آنجا داشته مطالب تازه راجع بمشروطه می‌نوشتند و در سر همین او‌اندیشی دشمنی‌ها با وی پدید آمد تا آنجا که شادروان طباطبائی از آن از ردگی نمود و یکبار نیز با دستور وزیر علوم جلو گیری از بیرون آمدن آن شد ولی دوباره راه انرا باز نمودند ( اشاره بتوقیف روزنامه است که انرا یاد اور شده‌ایم. مؤلف ( و صور اسرافیل می‌رود تا داستان توپ بستن بدار الشوری پیش امد ) صفحات ۳۸۲ و ۳۸۳ بخش اول تاریخ مشروطه ایران.

روزنامه که صبح بقیمت چهار شاهی منتشر می‌شد عصر بچند تومان خرید و فروش می گردید. درباره نفوذ و اهمیت صور اسرافیل شرحی از قول آقای دهخدا در شماره ۱۱ سال اول مجله اطلاعات ماهیانه؛ در ضمن مقاله نوشته که عین آنرا نقل می‌نمائیم «آقای دهخدا نقل می‌کنند که در اداره روزنامه که دو اتاق بیشتر نبود روزی نشسته بودم که پیر مرد پارچه فروشی برای خرید روزنامه آمد و یک عباسی روی میز میرزا جهانگیرخان گذاشت و بگشماره روزنامه خرید. من چون میدانستم این پیر مرد هر روز با بار سنگین خود از پله‌های بالاخانه بالا می‌آید دلم سوخت و گفتم شما زحمت نکشید، خود من روزنامه را پائین آورده شما می‌دهم پیرمرد با قیافه متأثری گفت (پس توابش چطور می‌شود) آقای دهخدا میگوند من هنوز نمی‌دانم آن پیر مرد چگونه فکر می‌کرد و شاید می‌پنداشت که خرید صور اسرافیل از فرایض و واجبات است مطالعه آن چون اقامه نماز توابی دارد ۲۰ همین نفوذ فوق اله ده در میان طبقات مختلفت بوده که محمد علیشاه را نسبت بمدیران بدبین ساخته بقسمیکه تصمیم بقتل وی و همکارانش گرفته بود.

راجع بعلاقه و اعتقاد مردم بروزنامه صور اسرافیل مرحوم دولت آبادی و کتاب حیات یحیی ص ۳۲۶ در جائیکه از میرزا اسدالله خان نامی که جوانی بیست و تجساله است و با اصابت گل ه به پیشانی او در روز فاجعه به یاران مجلس از با آید گفتگو می‌کند می‌نویسد: « میرزا اسدالله خان در ایام تحصن بهارستان اغلب با نگارنده بود. روز‌ها زحمت روزنامه صور اسرافیل تحمل می‌کرد و شب‌ها تا نزدیک صح بنوبت در بالای بام کشک می‌کنید شب دوشنبه ۲۲ جمادی الاول که نگارنده در بهارستان بودم این جوان را در نیمه شب دیدم خورجین: دوش دارد باتاقی که متحسنین دراند وارد می‌شود. در این خود جین اوراق طبع شده روزنامه صور است که از مطبعه گرفته آورده است در بهارستان توزیع کند و این آخر شماره صور است که طهران طبع شده نگارنده استراحت می‌کند و آن جوان به بستن بسته‌های روز ماه می‌پردازد تصوره شود با همه زحمت و خستگی بد از فراغت از کار روزنامه استراحت خواهد کرد ولی بین الطلوعین است نزدیک گوش من صدائی مرا بیدار می‌کند که سانیک، تاریخ مشروطیت ایران را نوشته درباره گرفتاری قتل دیر صور اسرافیل کم و بیش مطالبی نوشته‌اند من جمله در کتاب زندگانی ملک المتکلمین از صفحه ۲۶۲ آنطرف و نیز مرحوم کروی و مرحوم حاج میرزا یحیی دولت آبادی هر کدام مطالبی نوشته‌اند که قتل آنمرحوم را روشن و آشکار می‌سازد و ما ذبلا بنقل گفتار مرحوم کروی و حاج میرزا یحیی دولت آبادی که دقیق‌تر از دیگران نوشته و در حقیقت خیلی از مطالب هر دو هم شبیه بیگدیگر است می‌پردازیم مرحوم کسروی سرگذشت جهانگیر خان و دیگران را از قول میرزا علی اکبرخان ارداقی برادر قاضی ارداقی؛ که در قید حیات بوده بخلاصه اینطور می‌نویسد: « چون برادرم همراه میرزا جهانگیر خان و ملک و دیگران شب و روز در مجلس مجازیست برای بردن ناهار و شام من در روز چند بار بآنجا می‌رفتم تا روز دوم تیر ماه بشیوه هروز روانه شدم ولی قزاقان مانع ورودم شدند ولی در این بین در شکه بهبهانی آمد بهمراه او وارد مجلس شدم و در آنجا می‌بودم تا جنک آغاز شد و چون آقایان بیرون رفتند ان نیز بیرون رفته و ما راک. بالاخانه دوبارک‌امین الدوله جا دادند. ‌امین الدوله نزد ما آمد و مهربانی کرد و چون رفت نوکرش آمد و گفت آقا می‌گویند چون ممکن است خبر شما برسد که اینجائید بهتر این است بجای دیگری بروید از اینجمت ما را بنوکری سپرد. نوکر ما را تا دم در آورد و در آنطرف خیابان عمارت نیمه سازی را نشان داد و گفت آنجا بروید. اینرا گفت و در را روی ما بست. ما آهنک ارت نیمه ساز کردیم ولی آنجا که رسیدیم دیدیم همه جای آن باز است و همگی مارا می‌بینند فهمیدیم مقصود‌امین الدوله بیرون کردن ما بوده • خانه سید حسن مدیر حبل المتین تهران در آن نزدیکی می‌بود، کسی دنبال او فرستادیم. و چون آمد ما را در آنحال دید سخت غمگین گردید و ما را همراه برداشته بخانه خود برد در آنجا که اندک ایمنی پیدا کردیم ملک و میرزا جهانگیر و برادرم بچاره جوئی پرداختند، هر کس چیزی می‌گفت. پس از گفتگوی بسیار اینطور بناشد که تا غروب آفتاب آنجا بمانیم وه نگام شب یکی یکی بیرون رفته از خندق گذشته از بیراهه بحضرت عبد العظیم برویم و در آنجا ست بنشینیم، اندگی آرام شدیم، ولی چیزی نگذشت که هیاهو بلند شد و خیر آوردند که قزاقان اطراف خانه را گرفتند؛ ملک و میرزا جهانگیر خان و برادرم گفتند این‌ها برای گرفتن ما آمده و روانیست خانه بریزند و زنان و بچه‌ها بلرزند از اینجهت همگی برخاسته از خانه بیرون شدند. ر کرده قزاقان‌امیر پنجه قاسم آقا بود دستور داد منک و میرزا جهانگیرخان و برادرم هر یکیرا یک قزاق بترک اسب خود سوار برگیرد و ما را پیادگانی سپرد و بدین ترتیب قزاقان با آن سه تن از پیش و ما با این دسته از پشت سر‌ایشان راه افتادیم. در جلو سفارت انگلیس یکدسته ارمنی و اروپایی‌ایستاده بودند. میرزا جهانگیرخان‌ای انرا دیده خواست گفتاری راند ولی همینکه آوازی برداشت و ما آزادی خواهانیم… » قزاقی از پشت سرشوشگه برپشت سر او فرود آورد که خون شدت روان کردید و کفتار نا انجام ماند. بدین ترتیب مارا بقزاقخانه رسانیدند هنگامی بود که قزاقان کار مجلس را تمام کرده بآنجا بر می‌کشتند و چون خیلی تلفات داده بودند همینکه ما را دیدند با هموشک‌های برهنه بر سر آن سه تن تاختند، قزاقانی که مارا آورده بجا و کیری برخاستند ولی کی می‌توانست جلوی‌ایشان را بگیرند و همه ریز ریز می‌شدیم اگر نبودی که سر کردگان از اتاق‌ها چگونگی را دیده خود را بپائین رسانیدند و به قزاقان داد ردند (اینهارا اعلیحضرت خواسته باید باغ شاه ببریم کاری نداشته باشید) وای از اقاز دست برنداشته و پیوست آزار رسانیده دشنام می‌دادند، برادرم فریاد زد ما اداره قزاقخانه را مرتب‌ترین ادارات میدانستیم این می‌ترتیبی‌ای چه مارا بفرمان شاه دستگیر کرده‌اید و بباغ شاد خواهید برد و ما نمی‌دانیم شاه ما را خواهد کشت با خواهد بخشید، هر چه هست باشد. این را که بعضی از سرکردگان شنیده قزاقان را از ما دور و پاسبان گماشتند و نیز کسانی آمده رخم سر میرزا جهانگیرخان را که همچنان خون می‌آمد بستند و مهربانی‌ها کرده. چای و سیکار آوردند ساعت‌ها بدین سان گذشت و بکساعت بغروب مانده آمدند بر خیزید؛ شمارا پباغ شاه پیریم چون برخاستیم ما بمیان قزاقخانه بردند در آنجا تو بهائی بود و ما را دو تن دو تن بر روی آنها سوار کرده و زنجیرهای گردنمان را بآنها بستند و قزاقها می گفتند با این توپ ها مجلس را خراب کردیم و شما را نیز دم آنها خواهیم گذاشت . وقتی میخواستند ما راروانه کنند یک سرکرده روسی رسید بر آشفت و دستور داد ما را از روی توپ پائین آورند. با دستور او ما را بیک عده قزاق سپرده روانه کردند از خیابانها که میگد هستیم مردم دشنام داده آب دهان میانداختند خاکرو به میریختند، در باغشاه ما را بچادری رسانیدند که کسان بسیاری از پیروان بهبهانی و طباطبائی و دیگران در آنجا میبودند ما نیز در میان ایشان جایگرفتیم ولی هیچکس با دیگری سخن نمیگفت و هر یکی بخود فرو رفته بیم جان خویش را میداشت. پس از دبری که هوا تاریک شده بود کسی آمده ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان و برادرم قاضی را جدا کرده برد . یقین کرده برای کشتن بردند و همه غمگین شدیم ولی سه ربع نگذشت که هر سه را باز گردانیدند. آنکس که ایشان را برده بود گفت فرمانده تیپ میگوید اینها گرفتار شده و اینجا در امان من میباشند و نیز میگویند کار این سه کس جداست و با دیگران یکجا نباشند.

دیری نگذشت که بگدسته قزاق آمد و ما را بیک عمارتی در آنجا برد و سپس هر هشت تن را در یک زنجیر گرداگرد اطاق نشانید میخها را بمیان اطاق کوبیده و گفتند بخایید هر کس از جای خود برخیزد با گلوله زده خواهد شد .

سید محمد رضا مساوات که گفتیم یکی از هشت نفری بود که محمد علی شاه خواسته بود (درس ۲۴ کتاب مینویسد پس از آنکه مجلس انجمنها را پراکنده کرد تصور نمود شاه از خشم فرو آمده ولی او بگستاخی افزود و فردای آنروز بیرون کردن هشت تن از سران آزادی را خواستار شد که یا از ایران بیرون رفته و با سپردن بدست او میبود. از آن هشت آن یکی میرزا جهانگیر خان دیگری سید محمد رضا شیرازی مدیر مساوات ، ملک المتکلمین ؛ سید جمال واعظ بودند) واگر بدست افتادی بکیفر سخنان تند خرد شکنجه های سخت دیدی ، وی از بیش از جنگ در جائی نهان شده بود و سپس بارخت ناشناس از راه مازندان خود را بیا کو میرساند که از آن جا نیز در تبریز آمد.

امروز (منظور روز چهارشنبه سوم تیر ماه مطابق ۲۴ جمادی الاولی است) ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان را بی آنکه بازپرسی کنند و یا بداوری کشند نابود گردانیدند. در این باره سخنان بسیار است ولی ما چون داستان را از میرزا علی اکبر خان ارداقی که خود در باغشاه با آن دو تن و با دیگران هم زنجیر بوده پرسیده ایم همان گفته های او را می آوریم . میگوید :

شب چهارشنبه را که با آن سختی بسر بردیم، بامدادان از خواب برخاستیم و قزاقان هر هشت تن را که بیک زنجیر بسته بیرون میبردند و چون آنها را میآوردند هشت تن دیگری را میبردند و چون اندکی گذشت دو تن فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده بگردن هر یکی زنجیر دستی (شکاری)‌زده گفتند: «برخیزید بیائید» گویا هر دو دانستند که برای کشتن می‌برندشان. ملک دم در با آواز دلکش و بلند این شعر را خواند: مابار که دادیم این رفت ستم برما * بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان.

این شعر را خواند و یا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین شدیم. و این اندوه چند برابر شد وقتی دیدیم آن دو فراش زنجیر‌هایی را که بگردن ملک جهانگیر خان‌زده و برده بودند برگرد نیده در جلوی اتاق بر روی دیگر ز نجیر‌ها انداخته و مابیگمان شدیم که کار آندو بپایان رسیده. این داستانیست که علی اکبر خان یاد می‌کند و ما از هر جهت آنرا درست میشماریم. ما مونتیف نیز می‌نویسد: سرگذشت این دو آن بسیار ساده بود. امروز‌ایشان را بباغ و دند و پهلوی فواره نگاه داشتند دو دژخیم طناب بگردن‌ایشان انداخته از دو سو کشیدند خون از دهان‌ایشان آمد و این زمان دژخیم سومی خنجر بداهای‌ایشان فرو کرد مدیر روزنامه را هم بدینسان کشتند » بخش سوم تاریخ مشروطه ایران تألیف کروی صفحات ۱۱۶ بآنطرف و اما آنچه مرحوم دولت آبادی در کتاب حیات من، فصل سی و ششم کتاب نوشته بدین قرار است: « در فصل سی و پنجم نوشته شد ملک المتکلمین برش محمد علی و سید جمال الدین واعظ و میرزا جهانگیر خان و میرزا داودخان و قاضی قزوینی و برادرش و سید نورالدین و بعضی دیگر در خانه میرزا سید حسن کاشانی که متصل بیارک‌امین الدوله است مخفی می‌شوند اینک شرح گرفتاری آن‌ها را می‌نویستم بعد از آنکه انجمع بخانه مزمور ‌می‌روند مادر پیر میر سید حسن کاشانی بنای گریه و زاری را گذارده می‌گوید شما باین خانه آمده‌اید خانه ما را خراب خواهند کرد اموال ما یغما می‌شود ملک المتکلمین بمیرزا جهانگیر خان می‌گوید ما را که دستگیر خواهند کرد بهتر این است که دل این رن را بدست آورده رفع اضطراب او را بکنیم چند نفر مخالفت کرده انجا مخفی می‌شوند بطوری که خود آن زن هم نمی‌دانسته است باین ترتیب که خود را در آب انبار خانه انداخته در میان آب چند ساعت می‌مانند تا شب می‌شود و فرار می‌کنند و از آنهاست میرزا قاسمخان تیر بزی از کارکنان روز نامه صور اسرافیل مایقی بیرون آمده وارد خیابان می‌شوند سید جمال الدین خود را در خانه پنهان می‌کند و عاقبت کار او در جای خود نوشته می‌شود دیگران گرفتار می‌شوند باینترتیب ملک المتکلمین چشمش درست نمی‌بیند قاضی هم نا بیناست هر دو را باید عصاکشی نمایند از این جهت نمیتوانند فرار کنند بعضی دیگر هم آن‌ها را متابعت می‌نمایند همینکه وارد خیابان می‌شوند قزاقان اول میرزا جهانگیر خان و بعد دیگران را دستگیر کرده آن‌ها را بی‌نهایت کمک می‌زنند و مجروح سرو پای برهنه همه را بقزاقخانه می‌برند در راه که این جمع را می‌بردند بعضی از مردم نادان بآن‌ها ناسزا گفته نسبت‌های ناشایسته می‌دهند میرزا جهانگیرخان پی در پی نطق می‌کند و از کتک و زخم کارد‌اندیشه نکرده می‌گوید ایمردم ما رفتیم اما شما دست از مشروطه برندارید و بقزاقان می‌گوید من مقصر بو لتیکی هستیم کسی مقصر پلتیکی را آزار نمی‌کند این یگانه فدائی وطن از آن هنگام که گرفتار می‌ شود دست از جان شسته هر چه در دل دارد می‌گوید بلی روز اول آن مرد و طن پرست جان عزیز را با قلم نگارش صور مراقل بگو به باف گرفته نوشت آنچه نوشتنی بود و واژه ناخوانا چند سانت بقیه عمر خود را غنیمت می‌داند که ناگفته مانده‌ها را بگوید تا دو خدمت بعلت کوتاهی نشده باشد جین حال آن‌ها را می‌برند تا وارد قزانخانه می‌ کنند و آن‌ها محبوس می‌شوند صاحب منصبان تراتخانه پی در پی بمحبس آن‌ها آمده آن ‌ها را مش داده آزار می‌کنند میرزا جهانگیر خان در این حال بازاز نطق‌های وطن خواهد دست بر نمی‌دارد و دقیقه آرام نمی‌گیرد بالاخره از بس حرف می‌زند محبس او را جدا کنند. مالک المتکلمین گرسنه و نشته است چون او را برهنه نکرده‌اند پولی دارد بیگی از قزاقان می‌دهد برای او نان و نان خورش و آبی بیاورد و خواهش می‌کند میرزا جهانگیر خان را هم بیاورند با او غذا بخورد می‌گویند او زیاد عرف می‌زند می‌گوید می‌سپارم حرف نزند او را هم می‌آورند غدا خورده بجای خود میگردانند این چند نفر با جمعی دیگر که گرفتار شده‌اند یا بتدریج تا عصر گرفتار می‌شوند در قزاقخانه هستند طرف مصر آن‌ها را بباغشاه می‌برند و همه را در یک زنجیر می‌بندند در بردن آن‌ها بباغشاه و هنگام ورود به حبس و در محبس آن‌ها را آزار بسیار می‌کنند دست ملک المتکلمین براحت: می‌دارد شبانه بولکنیک لین خوف و شایشال و علی بیک بدیدن آن‌ها ‌می‌روند ملک المتکلمین به‌یهلکینک از با بت کتام بسیار که بآن‌ها می‌زنند شکایت می‌کند و او می‌سپرد که دیگر آن‌ها را نزنند شما بشال ما ملک المتکلمین صحبت داشته می‌گوید چرا اینقدر از من بد گفتی می‌گوید شما را می‌ گویند بمصلحت روس و برضد صلاح دوای و ملت ما کار می‌کنید بمیرزا جهانگیرخان میگوید تو از کجا دانستی من‌یهودی هستم جواب می‌دهد اینطور شنیدم تکلیف روز نامه‌نویس این است هر چه بگویند بنویسند اگر دروغ است بعد تردید می‌کند بالجمله شمانت بسیار بآن‌ها می‌کنند و می‌گویند فردا شما را دار خواهند زد و ‌می‌روند در این وقت میرزا محمد علی بر ملک المتکلمین از پدرش دور است بعد از زمانی آن‌ها را بیرون برده چون بر می‌گردانند اتفاق او را نزدیک پدر زنجیر می‌کنند ملک از این اتفاق مسرور است. محبوسین آنشب را با کمال سختی می‌گذرانند فرد اصبح که می‌شود پاسی از روز برآمده دو نفر قزاق بمحبس آمده ماک لمتکلمین و میرزا جهانگیرخان را با زنجیر می‌برند ساعتی طول نمی‌کشد که زنجیر‌های آن‌ها را آورده آنجا می‌ اندازند. خلاصه آن‌ها را می‌برند در کوشه باغ شاه در میان فوج فزاق اول طناب به گردن ملک المتکلمین افکنده مدتی او را عذاب می‌دهند و بالاخره میر غضبان با کار درون شکم او افتاده شکش را پاره می‌کنند و بسختی جان می‌دهد بعد از آن میرزا جهانگیر خان را می‌آورند چون کشتن رفیق خود را دیده است رمقی برای او باقی نمانده به پای خود نمی‌تواند بیاید او را می‌آورند طناب برگردنش انداخته بفشار کی جان میده نعش هر دو را میان خندق شهر میاندازند نعش‌ها آنروز و آنشب در خنق است و بعد بهمت یکی از وطن خواهان هر چه از آن‌ها باقی مانده خاک سپرده می‌شود. »

این بود شرحی که مرحوم دولت آبادی در صفحات ۳۳۵ و ۲۳۶ و ۳۳۷ کتاب حیات یحیی درباره قتل مدیر صور اسرافیل نوشته است.

قبر جهانگیرخان تا چندی زیارتگاه احرار و آزادیخواهان بود و مردم طهران بر سر قبر این جوان شهد حاضر شده بیاد او می‌گریستند.

روزنامه تدین چاپ طهران مورخ سه شنبه ۵ شوال المکرم ۱۳۲۷ قمری جزو وقایع هفته، در شماره ۱۳ سال سوم روزنامه می‌نویسد: « در عید سعید فطر اهالی طهران بعد از ادای مراسم و عبادت نروه عید دو ساعت از روز گذشته الی غروب جمیع طبقات وادارات رسمی و غیره مثل وزیر عدلیه با اجزاء و رئیس نظمیه با اجزاء وامنیه با اجزاء باکمال شکوه از قبیل دسته می‌نه زن و غیره بزیارت قبور مظلومین و مقتولین ظلم محمد علی میرزا اعنی ملک المتکلمین و جهانگیرخان صاحب صور و میرزا اسمعیل خان و سایرین که در پشت باغ شاه مدفون بوده‌اند رفتند مجلس ختم قرآن و روضه وموعظه و نطق‌های مؤثر و قرائت اوایح مفصل که ما فوق آن متصور نیست بعمل آمد و هر کس که می‌رسید احترام ظاهری با تقدیم دسته گل و باطنی بفاتحه خوانی می‌نمود، شیرینی صرف ینمودند و جمعیت غیر محور بود حتی کلیمی‌ها و ارامنه. »

میرزا قاسم خان تبریزی – همکار میرزا جهانگیرخان میرزا قاسمخان تبریزیست که در ضمن شرح حل مدیر صور یاد‌آور شدیم که برای عدم گرفتاری خو د چند ساعت در آب انبار بسر می‌برد و بدین ترتیب نجات پیدا می‌کند. میرزا قاسمخان که بعداً نام خانوادگی صور اسرافیل را برای خود انتخاب نموده بود، مردی کاردان و فعال و چندی وزیر و استاندار و شهردار طهران بود بخصوص خدماتش در موقع استانداری اصفهان شایان توجه می‌باشد. مردم اصفهان هنوز نام او را بنیکی یاد می‌کند اغلب کارخانه‌های اصفهان به او تأسیس و برپا گردید. هنگام عروسی اعلیحضرت فعلی با والاحضرت فوزیه صور اسرافیل شهردار طهران بود و پیش آمد خاموش شدن برق طهران در یکی از شب‌ها او را در نظر شاء مبغوض نمود و از آن پس خانه نشین شد و بعد از چند سال فوت نمود.

(۷۵۳) صور اسرافیل

پس از آنکه میرزا علی اکبر خان دهخدا دبیر روزنامه صور اسرافیل از ایران باروا رفت، در شهر ابوردن از بلاد سویس روزنامه بنام صور اسرافیل نظیر روزنامه صور اسرافیل طهران؛ تأسیس و منتشر نمود. از این روزنامه صور اسرافیل مجموعاً چهار نمره که نمره اول آن در اول محرم ۱۳۲۷ قمری و نمره سوم آن در تاریخ ۱۵ صفر سال مذکور انتشار یافته است. قیمت اشتراک روزنامه در تبریز ۱۵ فرانک در سایر شهر‌های ایران ۲۰ فرانک ودر ممالک خارجه ۲۵ فرانک

روزنامه چهره نما منطبعه مصر در شماره ۶۴ سال پنجم خود مورخ ۲۰ ذیحجه ۱۳۲۶ قمری طلوع صور اسرافیل را بدینقسم اعلان نموده است: «اعلان روزنامه صور اسرافیل گرامی نامه نامی و روز نامه گرامی صور اسرافیل که یکسال و‌اندی با چهره معرفت پاش و درخشنده و رخساری تربیت ریز و حریت بخشنده در وسط سای آمال وامانی وطن پرتو فشانی می‌نمود و از دل‌های جهالت مالامال ملت ستمدیده زنگ بیدانشی میزدود و گم گشتگان وادی غفلت را شاهراه ترقی و عمران می‌نمود تا در و مه ۲۳ جمادی الاول ۱۳۲۶ در طهران نخستین مدیر صائب التدبیرش مرصف شهدای راه حریت و فدائی استقلال وط و ملت (میرزا جهانگیر خان شیرازی) تنش دار بیداد آویخته خاک ندامت و حریت بر سر آرزومندانش بیخته شد و اوراق حیاتبخشش که اثر خامه مشگین ختامه یگن، دبیر دانا و فرزانه ادیب توانا میرزا علی اکبر خان قزوینی بود یکجا سوخت که حالا از آن دریای قضیه فاجعه نمی‌و از آن خر من فجینه کمی نتوانم نگاشت عجالتا آنروز نامه گرامی (صور اسرافیل) مجدداً با قلم همین مبرزا علی اکبرخان کما فی السابق در شهر (ابوردون) که یکی از شهر است رونق افروز می‌گردد. البته هموطنان گرامی قدر این در گرانبه را که بیادگار شهدای راه حریت علم می‌گردد مفتنم دانسته و بآدرس ذیل طلب فرمایند تا کامیاب گردند: ابوردون. سویس. اداره روزنامه گرامی صور اسرافیل. »

تفصیل تأسیس و انتشار و طبع روزنامه صور اسرافیل را در سویس درضمن باش مقاله تحت عنوان ( اقدامات مشروطه خواهان ایران در فرانسه و سویس ) در مجله ماهانه اطلاعات؛ شماره ۱۱ بهمن ۱۳۲۷؛ ذکر نموده که از آن مقاله آنچه مربوط باین موضوع است عیناً نقل می‌نمائیم:

«مرحوم معاضد السلطنه[۵] پس از مراجعت از انگلستان فکر می‌افتد که مرکزی برای قوای متشتت میلیون ایرانی که در اقطار و اکتاف دنیا پراکنده شده بودند فراهم نماید و برای این منظور انتشار روزنامه‌ای را واجب می‌بیند بهمین نظر پس از مشورت با میرزا علی اکبر خان دهخدا شروع بکار می‌نمایند و تصمیم می‌گیرند که روز نامه صور اسرافیل را منتشر نمایند…. مرحوم مماضدالسلطنه تصمیم گرفته بود که روزنامه را مهمان اسم صور اسرافیل منتشر کند و خواهیم گفت چگونه با مخالفت سیاسیون میانه رو مواجه شد برای مرکز انتشار روزنامه ابتدا شهر پاریس را در نظر گرفتند ولی روزی که به راهی آقای دهخدا بیست و دو مطبع پاریس که حروف فارسی (باصطلاح اروپائیان حروف عربی) داشتند مراجعه نمودند هیچیک حاضر به طبع روزنامه نشدند و علت آن این بود که صد خان ممتاز السلطنه سفیر ایران در پاریس مراجعه بادارات دولتی فرانسه طوری ذهن فرانسویان را متوب کرده و ایرانیان آزادیخواه را انارشت جلوه داده بود که دوای دولتی تمام مطابع دستور داده بودند که از چاپ نشریه متعلق بآن‌ها خودداری کنند. این یک سنک بزرگی بود که از بد خواهی ممتاز السلطنه در جلوی پای میلیون انداخته بود ولی هوش و سرعت انتقال یک ایرانی پاک و شریف این نقیصه را بر طرف کرد بدین معنی که آقای شیخ محمد خان علاء معاصر جناب آقای محمد قزوینی »[۶] که در آن تاریخ در پاریس بودند پیشنهاد نمودند که چون دکتر جلیل خان «مرحوم دکتر جلیل خان ثقفی را در مر حوم اعلم الدوله مخفی» کتابی چاپ می‌کند قسمت‌های مختلف روز نامه را بعنوان کتاب‌ایشان در همان مطبعه بچاپ برسانند این راه عملی بود چه صاحب مطبعه که فارسی نمی‌دانست ملتفت این تردستی و با هوشی ایرانیان نیشد.

آقای ماضد السلطنه مرکز کار روزنامه را بسویس در شهر کوچکی بنام ایوردن منتقل کرد چه با کیفیاتی که ذکر شد پاریس را برای مر کز فعالیت‌های ایرانیان تند رو صلاح نمی‌دانست و علت این انتخاب این بود که‌ایشان چند وقت در انشهر تمیز و بی‌سر و صدا اقامت کرده بودند و آن نقطه را بی‌مزاحم و بی‌دردسر را بهتر از هرجا می‌د تستند. بهمین جهت در هتل دولابرری همانجا که چند ماه محل سکونت اتابک بود چند اتاق برای آقای دهخدا و حاجی میر پنج برادر حکیم الملک و آقای میرزا قاسمخان «میرزا قاسمخان صور همکار میرزا جهانگیرخان در صور اسرافیل» بروزی پنج فرانک سویس معادل ۱۱ قران ایران تهیه و سالونی نیز برای دفتر کار روزنامه در همان هتل اجاره نموده و قرار شد که آقای دهخدا مطالب را تهیه و بتدریج بپاریس بفرستد تا بهمت و نظارت شیخ محمد خان باسم کتاب دکتر جلیل خان بچاپ برسد. آقای دهخدا نویسنده مقالات معروف چرند پرند » صور اسرافیل در پاریس به سویی منتقل شده بودنده باید دا – ک. مقالات چرند پرند‌ایشان انعکاس فراوانی در اروپا نموده بود و بطوری که‌ایشان خود می‌گویند آن مقالات در دو مجله عالم اسلامی و مجله دو دنیا ترجمه شده بود و در همان ایام اقامت در پاریس نیز ررز نامه‌های لوژورنال و پتی ژورنال و اکلسیور از‌ایشان درخواست نوشتن چرند پرند را نموده بودند که در آن روزنامه‌ها ترجمه و طبع شود اما مرحوم معاضد السلطنه‌ایشان را از این کار باز داشته و بعنوان آنکه این فعالیت‌ها باید در روزنامه صور اسرافیل شود ایشانرا بسویس بردنه. اما اینکه چرا در لندن روزنامه را منتشر نکردند شما به غیر از علتی که در سطور گذشته نوشته شد عدم اطمینانی بود که آزادیخواهان ایران بدولت انگلستان داشتند… پرفسور ادوارد برون سعی داشت در اینکه مرکز روزنامه در لندن باشد و حتی در مکتوبی که بعد از انتشار صور اسرافیل بمرحوم معاضد السلطنه فرستاده نوشته بود که (در اینجا مستی از نامه برون نقل شده که برای اطلاع از آن باصل مجله مراجعه شود با این اصرار پرفسور براون معاضد السلطنه ابوردون را ترجح داد چه از دولت انگلستان طنین بود ۰۰۰ انتشار صور اسرافیل در ابوردون وتجدید حملات سخت و تند بشاه چه در پاریس و چه در طهران ایرانیانی که هنوز‌امیدوار بودند با محمد علی شاه کنار بیایند یا آنکه وزارت و سفارت را بر اصلاح حال مردم ترجیح می‌دادند و اداشت تا بدین کار اعتراض کنند و حتی اگر بتوانند مانع از انشار آن شوند چه روزنامه صور اسرافیل در اندک مدتی انتشار فراوان یافت و ایرانیان از اطراف دنیا با این روزنامه مربوط شدند و سبک صور اسرافیل سویس همانبود که در زمان مرحوم جهانگیرخان بود و آقای دهخدا تنهائی تمام مطالب روز نامه را تهیه مینمود و مقالات چرند پرند را نیز کمافی السابق بنام دخو می‌نوشت. » علت آنکه عمده این مقاله را از مجله اطلاعات ماهیانه نقل کردیم این است که نو بسنده مقاله از مطلعین و کسانیکه دخالت در انتشار روزنامه داشته و با آن ایام در اروپا وده مطالبی شنیده و کسب کرده و از این جهت مقاله مذکور از هر حیث قابل دقت است. نویسنده مقاله در این شماره وعده داده که «در شماره آینده خواهیم گفت که چگونه آزاد خواهان با همه اشکالنرانی معتدلین روزنامه را چاپ کردند و عمل آن‌ها چه انعکاسی نمود. » خوانندگان برای مزید اطلاع می‌توانند باصل شماره ‌های مجله مراجعه فرمایند.

آقای میرزا علی اکبرخان دهخدا – نویسنده ستون چرند و پرند که ضمنا دبیر روزنامه نیز بوده آقای میرزا علی اکبر خان قزوینی معروف به خواست نامبرده بشرحیکه بعداً خواهیم نوشت پس از فاجعه ۱۳ جمادی الاول ۱۳۲۶ قمری و تخریب مجلس شورای ملی و گرفتاری میرزا جهانگیر خان شیرازی و سایر آزادی خواهان؛ از ایران بجانب اروپا فرار نمود و در آنجا در کشور سویس مجدداً روز نامه صور اسرافیل را دایر کرد؛ در همین سفر بود که در مراجعت؛ در اسلامبول به کمک جمعی دیگر از آزادیخواهان روزنامه هفتگی سروش را دایر نمود و ما شرح آنرا در حرف سین کتاب یاد‌آور شده‌ایم.

روزنامه چهره نما در شماره ۳ سال ششم خود مورخ غره صفر ۱۳۱۷ مقدمه روزنامه صور اسرافیل منطبعه اوردن را بدی قسم نقل می‌نماید: « روزنامه صوراسرافیل پس از وقایع ۲۳ جمادی الثانیه و قبایح اعمال چنگیز عصر جدید و شهادت مدیر ر و شن ضمیر آنمرحوم میرزا جهانگیر خان طاب ثراه اینک با قلم دبیر سابق خود میرزا علی اکبر خان دهخدای قزوینی دنباله مسئولیت وطن خویش را از دو گرفته و با قوتی ضعف قوای سابق برادران دینی و وطنی خود را از این گوشه انزوای دنیا بانتقام خون باک شهیدان راه حریت و ترمیم خوابی‌های قلمرو داریوش وارد شیر صلا می‌زند واعانت و کمک برادران‌ایمانی خود را (بر خلاف سال اول) پس از آنهمه خسارت‌های جانی و مالی امروز از روی کمال ناچاری طلب می‌کند و‌امیدوار است که عن قریب بهمت شیر مردان آذربایجان دوره این دوری و مهجوری از وطن نیز بسر آید و زردی چنانکه پیش آمد کار وعده می‌دهد کواکب معاف عموماً و این شب تاب ضعیف نیز از افق طهران طلوع نماید و از مزایای سال دوم روزنامه تزینی آنست که هر هفته بصورت یکی دو نفر از شهدای راه آزادی و پیشقدمان طریق حریت ما شرح حال ودرجه خدمتشان تا حدی که در اینجا بدست آید و بعد مسافت و دوری از مرکز ما را بدان مجاز نماید و السلام، برگردیم بینیه شرح احول دهخدا. ادوارد برون در جلد چهارم تاریخ ادبیات ایران صفحه ۳۱۷ تحت عنوان «ابتکار دخو در نظم و نثر» می‌نویسد: « این مقالات «منظور مقالات چرند و پرند صوراسرافیل است» هر چند با مضای‌های مجهو و مختلف است اما گمان می‌کنم تمام بقلم دهخدا باشر و، عتید من دهخدا را باستناد همین اثار قایل نثری و چند قطعه شعری (قطعه‌ای که برگشتش آکیلای است و مرتبه که برای مرزا جهانگیرخان سروده، درد خوب است خاصه مرتیه اخیرالذکر که در زیبائی و تأثیر قلیل النظیر است که از او بنظر رسیده بایستی در رتبه نخستین ادبا و نویسندگان معاصر ایران جایداد جای تأسف است که ده‌ها با اینکه جوان و در این ده دوازده سال اخیر علی الظاهر هیچ اثری منصه ظهور نیاورده است. »

اظهار تأسف برون درباره: آقای دهخدا چندان صحیح نیست زیرا که‌ایشان قسمت عمده اوقات خود را صرف تهیه و تدوین کتاب انت جامی بنام فرهنگ دهخدا نموده و در حقیقت با نوشتن این کتاب دائره المعارفی برای زبان فارسی تنظیم نموده اند. لغت نامه دهخدا در چند مجند نوشته شده و چون طبع کتاب مذکور از مهد مولف خارج بود و احتیاج بسرمایه فراوانی داشت طبق قانونی که از مجلس شورای ملی گذشت وزارت فرهنک طبع آنرا بعهده گرفت و اکنون که چند سال از تصویب قانون می‌گذرد شش جلد کتاب طبع و منتشر شده است. این کتاب در چاپخانه مجلس طبع می‌شو و از این جهت از حیث طبع بسیار زیبا ولی قدری با کدی پیش می‌رود.

هنگامیکه در مجلس شورایملی از طرف وزیر فرهنگ پیشنهاد طبع کتاب دهخدا داده شد؛ عده از نمایندگان تجلیل این مرد دانشمند پرداخته و باتفاق آرا چاپ کتاب او تصویب گردید. دهخدا علاوه بر کتاب مذکور، کتاب دیگری بنام امثال و حکم دهخدا نیز تألیف و منتشر نموده است.

قطع نظر از فعالیت‌های علمی وادی دهخدا – زمانی ریاست کابینه و زارت مند سال متوالی هم ریاست دانشکده حقوق را بعهده داشت تا قضایای شهر بور پیش آمد و در اواخر آبان ۱۳۲۰ شمسی از ریاست دانشکده حقوق کناره گرفت. آقای ملک الشعرای بهار در شماره ۴۳ سال چهارم نو بهار مورخ ۲۵ ربیع الثانی ۱۳۳۳ قمری موقیک آقای دهخدا بریاست کابینه وزارت معارف منصوب گردیده او را اینطور می‌ستاید. د آقای میرزا علی اکبر خان از فرزندان نجیب دانشور ایران است قلم آقای دهخدا را در عصر انقلاب ایران اثراتی است که از آفتاب روشن‌تر است اگر تاریخ ادبی و روحی انقلاب ایران را بنویسند خواهند دید که یک بند برجسته آن را مشعشع دارد و آن بنده؛ بند قلم دهخدا ست. »

به نقل از "تاریخ جراید و مجلات ایران" نگاشته محمد - صدر هاشمی چاپ دوم ۱۳۶۳

شناسنامه

  •  صاحب امتیاز : میرزا جهانگیر خان شیرازی و میرزا قاسم خان تبریزی با همکاری علی اکبر دهخدا

سال مورد نظر را انتخاب کنید